خدایا,آن ده که آن به درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید.از شما ممنون میشم در رابطه ی بد بودن و خوب بودن و.... وبلاگم برای من پیام بگذارید. ali_mo0lo0f@yahoo.com آخرین مطالب نويسندگان
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت همه روز ايرانيان تيره گشت
جهان را دگرگونه شد رسم و راه تو گويي نتابد دگر مهرو ماه
ز مي نشنه و نعمه از چنگ رفت ز گل عطر و معني ز فرهنگ رفت
ادب خوار گشت و هنر شد وبال به بستند انديشه را پر و بال
جهان پر شد از خوي اهريمني زبان مهر ورزيده و دل دشمني
كنون بي غمان را چه حاجت بمي كران را چه سودي ز آواي ني
كه در بزم اين هرزه گردان خام گناه است در گردش آريم جام
بجايي كه خشكيده باشد گياه هدر دادن آب باشد گناه
چو با تخت منبر برابر شود همه نام ابوبكر و عمر شود
ز شير شتر خوردن و سوسمار عرب را بجايي رسيده ست كار
كه تاج كياني كند آرزو تفو بر تو اي چرخ گردون تفو
دريغ است ايران كه ويران شود كنام پلنگان و شيران شود
شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 12:40 :: نويسنده : علی
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
چگونه لعنت ها از تقدیس ها
چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:56 :: نويسنده : علی
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم، در آستانهی دریا و علف. به جُستجوی تو در معبرِ بادها میگریم در چارراهِ فصول، در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی که آسمانِ ابرآلوده را قابی کهنه میگیرد. . . . . . . . . . . به انتظارِ تصویرِ تو این دفترِ خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد؟ جریانِ باد را پذیرفتن و عشق را که خواهرِ مرگ است. ــ و جاودانگی رازش را با تو در میان نهاد. پس به هیأتِ گنجی درآمدی: بایسته و آزانگیز گنجی از آندست که تملکِ خاک را و دیاران را از اینسان دلپذیر کرده است! نامت سپیدهدمیست که بر پیشانیِ آسمان میگذرد ــ متبرک باد نامِ تو! ــ و ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را هنوز را... چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:50 :: نويسنده : علی
دستی افشان، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد، هر قطره شود خورشید باشد كه به صد سوزن نور، شب ما را بكند روزن روزن. ما بی تاب، و نیایش بی رنگ. از مهر لبخندی كن، بنشان بر لب ما باشد كه سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو. ما هسته پنهان تماشاییم. ز تجلی ابری كن، بفرست،كه ببارد بر سر ما باشد كه به شوری بشكافیم، باشد كه ببالیم و به خورشید تو پیوندیم. ما جنگل انبوه دگرگونی. از آتش همرنگی صد اخگر برگیر، بر هم تاب، برهم پیچ: شلاقی كن،و بزن بر تن ما باشد كه ز خاكستر ما، در ما، جنگل یكرنگی بدر آرد سر. چشمان بسپردیم، خوابی لانه گرفت. نم زن بر چهره ما باشد كه شكوفا گردد زنبق چشم، و شود سیراب از تابش تو، و فرو افتد. بینایی ره گم كرد. یاری كن، و گره زن نگه ما و خودت با هم باشد كه تراود در ما، همه تو. ما چنگیم: هر تار از ما دردی، سودایی. زخمه كن از آرامش نامیرا، ما را بنواز باشد كه تهی گردیم، آكنده شویم از والا « نت » خاموشی. آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش. خود را در ما بفكن. باشد كه فرا گیرد هستی ما را، و دگر نقشی ننشیند در ما. هر سو مرز، هر سو نام. رشته كن از بی شكلی گذران از مروارید زمان و مكان باشد كه بهم پیوندد همه چیز، باشد كه نماند مرز،كه نماند نام. ای دور از دست! پر تنهایی خسته است. گه گاه، شوری بوزان باشد كه شیار پریدن در تو شود خاموش. چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : علی
جملات و شعرهای عاشقانه از فریدون مشیری
تنها غمگین دیدم که هنوز عاشقم آه ادامه مطلب ... چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:33 :: نويسنده : علی
|