خدایا,آن ده که آن به
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.از شما ممنون میشم در رابطه ی بد بودن و خوب بودن و.... وبلاگم برای من پیام بگذارید. ali_mo0lo0f@yahoo.com
آخرین مطالب
نويسندگان
یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, :: 14:13 ::  نويسنده : علی
1
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست

گر مدعیان نقش به ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریدست

آن کیست که پیراهن خورشید جمالش
از مشک سیه دایره نیمه کشیدست

ای عاقل اگر پای به سنگیت بر آید
فرهاد بدانی که چرا سنگ بریدست

رحمت نکند بر دل بیچاره ی فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست

از دستِ کمان مهره ی ابروی تو در شهر
دل نیست که در بر، چو کبوتر نطپیدست

در وهم نیاید که چه مطبوع درختی
پیداست که هرگز کس ار این میوه نچیدست

شرح قلم قدرت بی چون الهی
در روی تو، چون روی در آیینه پدیدست

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محنت نچشیدست

با این همه باران بلا بر سر سعدی
نشگفت اگرش خانه ی چشم آب چکیدست

 
2
دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل؟ تا زتو واستانمش

قوت شرح عشق تو، نیست زبان خامه را
گِردِ در امید تو، چند به سر دوانمش؟

ایمنی از خروش من، گر به جهان در اوفتد
فارغی از فغان من، گر به فلک رسانمش

آهِ دریغ و آبِ چشم، ار چه موافق منند
آتش عشق آن چنان، نیست که وانشانمش

هر بپرسد ای فلان! حال دلت چگونه شد؟
خون شد و دمبدم همی، از مژه می چکانمش

عمر من است زلف تو، بو که دراز بینمش
جان من است لعل تو، بو که به لب رسانمش

لذت وقتهای خوش، قدر نداشت پیش من
گر پس از این دمی چنان، یابم قدر دانمش

نیست زمام کام دل، در کف اختیار من
گر نه اجل فرا رسد، زین همه وارهانمش

عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی من
بس نکند زعاشقی، تا زجهان جهانمش
 
3
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را

روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را

ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را

گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را

هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختست
دوست دارد ناله مستان و هیاهوی را

ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را

بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن
بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را

ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را

سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
 
4
بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست

فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست

ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرج آن جاست

گویند نظر به روی خوبان
نهی است نه این نظر که ما راست

در روی تو سر صنع بی چون
چون آب در آبگینه پیداست

چشم چپ خویشتن برآرم
تا چشم نبیندت بجز راست

هر آدمیی که مهر مهرت
در وی نگرفت سنگ خاراست

روزی تر و خشک من بسوزد
آتش که به زیر دیگ سوداست

نالیدن بی‌حساب سعدی
گویند خلاف رای داناست

از ورطه ما خبر ندارد
آسوده که بر کنار دریاست
 
5
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر، صد چو منش خونبهاست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست

مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

دلشده پای بند گردن جان در کمند
زهره گفتار نه، کاین چه سبب؟ وان چراست؟

مالک ملک وجود، حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول، وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست

سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

6
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست

من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست

همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر سر هر بازاری هست

نظرات شما عزیزان:

مریم
ساعت22:00---17 مهر 1390
سلام
ممنون که به وبم سر زدی
میدونی من سعدی اصلم؟
شیرازی هستم
از اینکه شعرای سعدی رو گذاشته بودی خوشحال شدم
سایت پر محتوایی داری
موفق باشی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها